فارغ از ورود به این بحث، وقتی صحبت از پیشنهاد افرادی برای این منظور می شود، انگشتان یک دست هم به پایان نمی رسد.
چرا این طور شده و نمی توانیم مدیران متعدد برای این منظور نام ببریم، البته هدف اصلی بنده، انتخاب وزیر نیست بلکه آن را دستمایه طرح مطلبی اساسی در نظام آموزش و پرورش ایران قرار داده ام و نام آن را «نگاه حذفی به انسان ها» گذاشته ام.
اگر به دوران کودکی خود برگردیم یاد اولین نگاه حذفی خواهیم افتاد.
نوع ایستادن در صف، نوع چینش نیمکت ها در کلاس و ترتیب قرار گرفتن دانش آموزان تابعی از عاملی به نام قد بود.
معلمان و مسئولین مدرسه، برای اینکه مانعی در دید دانش آموزان ایجاد نشود، دانش آموزان بلند قد را در انتهای صف یا انتهای کلاس قرار می دادند.
تا اینجای بحث به نظر کاری منطقی صورت گرفته است اما وقتی مقداری دقت کنیم این سوال مطرح می شود چرا در ادبیات کلاس داری، اصطلاح لژنشینی حاکم شد و اطلاق آن بر دانش آموزانی بود که انتهای کلاس می نشستند و نسبت به درس و نظم کم توجه بودند و هر اتفاق ناخوشایندی در کلاس می افتاد آنها مقصر بودند.
راستی علت این امر چیست؟ چند فرض را می توان مورد بررسی قرار داد.
اول، دانش اموزان بلند قد، کم توجه به درس بوده و به نوعی دچار ناهنجاری های رفتاری تاریخی نیز می باشند.
به عبارتی هر کس قد بلند تری دارد، ناهنجار است و جای او ته صف و ته کلاس است.
دوم، دانش آموزان بلند قد همانند سایر دانش اموزان هستند اما به خاطر اینکه ته کلاس و صف قرار می گیرند مورد کم توجهی معلم قرار گرفته و از مدار درس و کلاس خارج می شود که نتیجه طبیعی آن عقب ماندگی درسی و بروز برخی بی انضباطی ها می باشد.
سوم، ساختار فیزیکی مدارس و کلاس ها به گونه ای است که ناخوداگاه باعث حذف عده ای در نگاه کل نگر معلم می شود و هر کس بلند تر است باید عقب تر بنشیند و عقب تر بماند.
این روند چنان حالت طبیعی و اپیدمیک به خود گرفته که حتی به کلاس های دانشگاه نیز سرایت کرده و بین اساتید این دیدگاه نیز تقریبا ایجاد شده که دانشجویان ساعی در ردیف های ابتدایی می نشینند و بیشتر مورد توجه هستند.
حتی بین دانشجویان نیز این دیدگاه غالب است که «اگر می خواهی مورد توجه استاد باشی، نزدیک تر به استاد بنشین»، بگذریم که آثار این دیدگاه را می شود در اماکن و محافل مختلف نیز پیدا کرد.
البته حالت چهارمی را نیز می توان فرض کرد که در ادبیات ما نیز دیده می شود: «گویند که هست بین دیده و دل راهی، از دل برود هر آنچه از دیده برفت».
البته منظور از این فرض این است که ساختار فیزیکی یا روش کلاس داری معلمان به گونه ای است که هر کس انتهای کلاس می نشیند، دیده نمی شود و چون دیده نمی شود از دل معلم بیرون می رود و چون از دل معلم بیرون می رود، از مدار کلاس خارج می شود.
به عبارتی ساختار فیزیکی و روش های کلاس داری، انسان های بلند قد را حذف می کند.
به هر حال هر کدام از حالات فوق یا ترکیبی از انها، باعث شده، دانش اموزان ناخوداگاه به سه دسته تقسیم شوند: انانی که در کانون توجه هستند، گروهی که کم و بیش مورد توجه هستند و گروهی که تقریبا از مدار کلاس خارج هستند.
اگر از کلاس درس خارج شویم و به مدیریت موجود در سطوح مختلف اموزش و پرورش توجه کنیم، ردپای این دیدگاه را به طور موثری می بینیم.
در مناطق و نواحی آموزش و پرورش، همین تقسیم بندی و توجه و بی توجهی به مدیران مدارس وجود دارد: ابتدا، اواسط و انتهای نگاه (کلاس)
اصلا آیا بی عدالتی موجود بین استانها ناشی از این نگاه محدود و طبقه شده نیست؟
تقسیم مدارس به سمپاد، نمونه دولتی، هیات امنایی، استثنایی و … ناشی از نگاهی نیست که ناخوداگاه ریشه در نگاه حذفی داشته و منجر به طبقاتی شدن نظام تعلیم وتربیت شده است؟
اینکه بیشتر از تعداد انگشتان یک دست مدیر کلان و ارشد نمی توانیم نام ببریم، ناشی از غلبه «نگاه محدود و طبقاتی» نیست؟
البته این نگاه عوارض روانی و اجتماعی خاص خود را دارد که در این مقال نمی گنجد و باید به صورت جدا مورد بررسی قرار گیرد.