تعلیم و تربیت مهمترین مسأله ماست و متأسفانه این مهمترین مسأله مورد بیاعتنایی قرار گرفته و تقریباً از نظر افتاده و فراموش شده است!
رضا داوری اردکانی: ۱۱ اردیبهشت سالروز شهادت فیلسوف، اسلامشناس و متفکر برجسته استاد مرتضی مطهری است که توانست با نوشته ها و سخنرانی های فراوانش آموزههای دینی را با زبان روز در اختیار مخاطبان بگذارد و از این روی در شمار رهبران فکری انقلاب اسلامی و افراد بسیارمؤثر فرهنگی و اجتماعی قرار گرفت. تقابل فکری او با جریانات انحرافی نقش مهمی در رویگردانی جوانان از مارکسیسم داشت و با توجه به این امور سالروز شهادتش، «روز معلم» نامگذاری شد. نوشتار زیر هرچند ارتباط مستقیمی با استاد شهید ندارد، اما با مناسبت این روز مرتبط است.
مناسب میدانم که با گرامیداشت یاد مرحوم دکتر علی شریعتمداری ـ اولین رئیس فرهنگستان علوم ـ چند کلمهای از تعلیم و تربیت بگویم. تعلیم و تربیت مهمترین مسأله ماست و متأسفانه این مهمترین مسأله مورد بیاعتنایی قرار گرفته و تقریباً از نظر افتاده و فراموش شده است! در جهان کنونی مسائل علم میان همه کشورها کم و بیش مشترک است و درست بگویم کشورهای جهان در هیچ چیز به اندازه علم، مسائل مشترک و کار مشابه ندارند.
معهذا ترتیب اهمیت مسائل در همه جا به یک اندازه نیست؛ چنانکه اکنون مسأله بازسازی انسان نئاندرتال ممکن است در جهان تکنوسیانس مهم باشد و البته دانشمندان ما هم میتوانند به آن توجهی داشته باشند؛ اما این مسألۀ مهم ما نیست. اصلاً مسألۀ مهم در جهان توسعهنیافته، نمی شود از مسائل کشور و از سیاست و اقتصاد و فرهنگ و جامعه جدا باشد. مسأله مهم ما امروز آموزش و پرورش و مدیریت و کار و تولید است؛ ولی ظاهراً نظر رایج و غالب چیز دیگری است و به آموزش و پرورش اهمیتی که باید، داده نمیشود.
در ابتدای اخذ و اقتباس تجدد، ما نه فقط از آموزش و پرورش غافل نبودیم، بلکه به آن اعتنای خاصی داشتیم. در برنامه اعزام دانشجو در سالهای ۱۳۰۶ تا ۱۳۱۲ قید شده بود که: « از میان دانشجویان اعزامی به اروپا و امریکا، دو نفر باید درس تعلیم و تربیت بخوانند.» نود و یک سال پیش هم اولین گزارش درباره آموزش و پرورش ایران را عیسی صدیق (به عنوان رساله دکتری اش) در دانشگاه کلمبیا نوشت و عجیب که هنوز هم وقتی این گزارش کوتاه را میخوانیم، برایمان حرفهای تازه و آموزشی دارد!
من وقتی وارد دانشگاه شدم که نسل اول دانشجویانی که تعلیم و تربیت خوانده بودند، در دانشگاه تهران و در دانشسرای عالی استاد بودند. در زمان استادی اینان هم نسل دیگری پرورده شد. دکتر شریعتمداری و دکتر کاردان و دکتر شکوهی در زمره آنان بودند. البته هنوز هم دانشمندانی در کار پرورش و پژوهش تعلیم و تربیتند. ما در حدود شصت سال است که «دانشکده علوم تربیتی» داریم و استادان و فارغ التحصیل های این دانشکده اگر در وضع آموزش و پرورش و مسائل آن تأمل و تحقیق نمیکنند، چه میکنند؟
مشکل دانشمندان جهانی
ما یک گرفتاری بزرگ در همه علوم و بهخصوص در علوم انسانی و اجتماعی (شاید به استثنای علم اقتصاد) داریم و آن اینکه دانشمندانمان بیشتر دانشمندان جهانیاند. علم چنانکه اشاره شد، جهانی است، مسائلش هم جهانی است؛ ولی در هر کشوری مسائل خاص مربوط به پیشرفت و توسعه و فنّاوری (تکنولوژی) وجود دارد که دانشمندان باید به آنها بپردازند و اگر بپردازند، علم جایگاه شایسته اش را در کشور پیدا میکند.
دانشمندان ما هنوز به اندازه کافی نگاهشان را از «علم جهانی» به سوی «علم وطن تاریخی» برنگرداندهاند و این البته گناه آنان نیست؛ یا همه گناهش را به گردن آنان نباید انداخت؛ زیرا وقتی سازمانها و مؤسسات مالی و صنعتی و کشاورزی و اداری به علم نیاز نداشته باشند، دانشمند چه تأثیری می تواند در توسعه کشور داشته باشد و چگونه علم جهانی را در نسبت و ارتباط با کشور وارد کند؟
علم جدید نظام (سیستم) دارد و این نظام در درون یک نظام کلیتر قرار گرفته است. نظام اول معرفت شناختی (اپیستمولوژیک) است و نظام دوم وجودشناختی (انتولوژیک). در نظام معرفت شناختی، علوم از بالا تا پایین به هم بستهاند. علم اول و بالاتر یعنی ریاضیات کلیترین و بسیطترین علوم است و بعد از آن به ترتیب: علوم فیزیک، شیمی، زیست شناسی و بالاخره علوم اجتماعی قرار دارند.
هر چه از بالا به پایین میآییم، کلیّت علم کمتر و پیچیدگی آن بیشتر میشود. علوم اجتماعی پیچیدگی و دشواری های خاص دارند؛ اما پیوستگی دیگر علوم که فهمش نیز دشواری ها دارد، پیوستگی وجودی است. علم امری محقَق و متحقَق در جامعه است و در این تحقق، هر علمی جایگاهی دارد؛ ولی تحقق علم در جامعه، امری جدا و بیرون از زندگی جامعه نیست، بلکه علم در جان جامعه تحقق مییابد، یا در خانه جان آن سکونت میکند.
وقتی علم جدید در اروپا بهوجود آمد، آن را «علم تصرف در جهان برای بهبود زندگی میدانستند» و از ابتدا «علم جهانی» و «علم ملی» دو علم متفاوت نیستند. علم وقتی در حدّ ذات خود منظور شود، جهانی است و چون به مسائل جهان تاریخی بپردازد، تعلق خاص به یک کشور تحقق تاریخی پیدا میکند و این از آن روست که هم علمها با هم نسبت و پیوستگی دارند و هم علم هر زمان و هر عالمی که شئون تاریخی و زندگی مردم آن زمان با هم در تناسب و سازگاری اند. به بیان دیگر با پیش آمد تجدد، علم در سیستم و نظام تاریخی و تمدنی، جایگاه خاصی یافته است.
کشورهای پیشرو در تجدد نیاز نداشتهاند که علم را با جامعه و زندگی پیوند دهند؛ اما برای کشورها و مردمی که علم جدید با نظام زندگی شان پیوند نداشته و آن را جدا به عنوان علم جهانی آموخته و اخذ کردهاند، با این مشکل بزرگ مواجه بودهاند که چگونه علم را در نظم تاریخی و فرهنگی که از گذشته وجود داشته است، وارد کنند؟ زیرا نه جامعه قدیم پذیرای علم جدید است و نه علم جدید با نظام قدیم زندگی سازگاری دارد؛ پس برای اینکه علم جایی پیدا کند، باید ابتدا راه برای آن باز شود؛ راهی که باید رو به سوی نظم مدرن از طریق اجرای برنامههای توسعه داشته باشد.
از آنچه گفته شد، نتیجه میشود که تقسیم علم به علم جهانی و علم ملی، یک تقسیم موقت و ناظر به توسعهنیافتگی کشورهایی است که مردمش از طریق اقتباس، با دانش جدید آشنا شدهاند و میشوند. وگرنه علم جدید هر جا و هر وقت باشد، جهانی است، منتهی به هر جامعهای نمیرود و اگر برود، تا زمانی که خانه برایش آماده نشود، شاید دچار تنهایی و سرگردانی باشد.
موانع استقرار یافتن نظام علم
از جمله موانع استقرار یافتن نظام علم، دوری از فناوری و محدود ماندنش در دانشگاه و در محافل اهل دانش و پژوهش است. وقتی گفته میشود که علم باید از محفل اهل دانش به جامعه و فضای کار و زندگی وارد شود، کسی با آن مخالفت نمیکند.
دانشمندان نیز به تنهایی از عهده محقق کردنش نیز برنمیآیند. در جهان توسعهیافته مشکل جدایی علم از زندگی و کار و فناوری، کمتر وجود داشته است و این مشکل مخصوصاً در کشورها و مناطق توسعهنیافته پدید آمده است. در این مناطق همه حتی اگر گرفتار ایدئولوژی ضدتجدد و توسعه هم باشند، ابزار و اشیای تکنیک را میخواهند و زندگیشان وابسته به این ابزار و اشیاست؛ یعنی در عمل و رفتار عادی، علم و زندگی را به هم پیوسته میدانند؛ اما اگر در مقام تصمیمگیری و سازماندهی قرار گیرند، از عهده برنمیآیند و توانایی طراحی و پدید آوردن نظمی که علم و فناوری و مدیریت و کار و آموزش در آن کم و بیش هماهنگ باشند، برنمیآیند.
دانشمندان هم وظیفهشان آموزش و پژوهش است. آنها به بهره برداری علم نمیاندیشند و اگر کسانی از میانشان اهل نظر باشند و به شأن و جایگاه علم در اکنون و آینده کشور خود بیندیشند، حرفشان بهندرت محل اعتنا قرار میگیرد و به جایی میرسد، بهخصوص که بعضی فضلا و دانشگاهیان که قائل به بیربطی امور بودهاند، علم را از فناوری و هر چیز دیگر جدا دانستند و نسبت و تناسبی میان امور جهان ندیدهاند و عجبا که این رأی کم و بیش مقبولیت هم یافته است!
اندیشۀ «بی ربط بودن امور به یکدیگر»، اگر به کار وجهی از نئولیبرالیسم و استیلای تکنیک میآید، در جهان توسعهنیافته جز اینکه به درد توجیه نادانی و درماندگی بخورد، به هیچ کار دیگر نمیآید. قول به بی ربط بودن امور، وجهی از پریشانی و پراکندگی خاطر و تسلیم به آشوب کارها و چیزها و سازمانها و قواعد و مقررات غالباً بی جا و ناموزون و نامتناسب و عین توسعهنیافتگی است.
بر اساس این اصل بود که روشنفکری دینی پدید آمد. روشنفکران دینی همه چیز را با هم قابل جمع دانستند. آنها نه با حقیقت دین کاری داشتند و نه تجدد و آثار و شئون و فرهنگ و سیاست آن را به درستی میشناختند و با این مایه از علم و ذکر و فکر بود که و از جمع دین و آزادی گفتند و طراحی حکومت دینی را به عهده گرفتند.
در اینکه اعتقاد مردمان به دین، منافاتی با آزادی خواهی ندارد، تردید نمیکنیم؛ اما جمع شریعت و رأی و نظر مردمان وقتی میسر است که همه مردم ملتزم به اطاعت از شرع باشند. حاصل تجربه جمع شرع با آرای مردم، چیزی جز یک قانون اساسی پر از تعارض و استقرار حکومتی که عمده سودایش برانداختن نظام کفر و ضد اسلام است و وظیفه خود را اجرای قوانین شرع میداند و مردم را به رعایت آن قواعد ملزم میسازد، نبود.
روشنفکری دینی بیآنکه خودآگاهی به آنچه میگوید داشته باشد، مقدمات طرح جمع الزام شرعی و رعایت قواعد صوری دمکراسی را پیش آورد و این طرح بهخصوص در طی بیست اخیر تحقق یافت. در چنین وضعی، علم چه جایگاهی دارد؟ علم و دمکراسی قدر و شأن یکسان یا نزدیک به هم دارند و حکومت از هر دو برای خود بهره میبرد. از نام دمکراسی در هنگام ضرورت و از علم برای رسیدن به تکنولوژیهای نظامی و ساختن سلاحهای پیشرفته؛ پس دیگر این سخن که دانش باید جایگاه و ریشهای در زمین درک و فهم و عمل مردم هر کشور داشته باشد، وجهی ندارد و در گوشها نمیگیرد و کسی به آن فکر نمیکند.
علم و پژوهش
همه میگویند علم را باید آموخت و آنها که آموختهاند، چه بهتر که به پژوهش هم بپردازند؛ اما پرسش این است که: علم را برای چه بیاموزند؟ و چرا پژوهش کنند؟ اگر باید علم جدید را بیاموزند، قاعدتاً این علم باید مزیتی بر علوم زمان های دیگر داشته باشد. پاسخ روشن است: این علم، کمال علم است و در هر زمان باید علم زمان را که کمال علم است، آموخت. دریغا که نمیدانند این علم از آن جهت به پیشرفت های بزرگ نائل شده است که از مسیر علم قدیم روگردانده و بنا را بر اصول و قواعد تازه ناظر به تسخیر طبیعت و تصرف در جهان و احراز قدرت گذاشته است.
البته دانشمندان کمتر به این اصول و قواعد اعتنا میکنند؛ زیرا آنها هر یک در حوزه خاصی از دانش تخصص دارند و در آن حوزه پژوهش میکنند. آنها دیگر کاری به این ندارند و نباید داشته باشند که علم چرا و از چه طریق پیشرفت کرده است. اندیشیدن به این چرا و از چه، طریق کار «فیلسوف» است. «دانشمند» به فیزیک گالیله نظر دارد و آن را مهم میداند و کاری ندارد که او چه تلقی تازهای از طبیعت و نسبت آدمی با آن و جایگاه علم و کارکرد آن داشته است؛ و اگر گفته شود که او برای اولین بار گفت که: «طبیعت به زبان ریاضی سخن میگوید» یا «خداوند با قلم ریاضی جهان را آفریده است»، به اهمیت این نظر توجه نمیکنند، بلکه آن را یک امر مسلم و بیچون و چرا میداند که اگر هم گالیله آن را اظهار کرده باشد، همه دانشمندان در همه جا همیشه از آن خبر داشته و بر اساس آن پژوهش میکردهاند!
ولی ریاضی دانستن طبیعت، یک کشف یا درست بگوییم یک حادثه در تاریخ بشر و در علم بشر است و اگر این حادثه روی نداده بود، علم جدید بهوجود نمیآمد و علم همچنان درک موجودات چنانکه هستند، بود و میگذاشت چیزها چنانکه هستند، باشند؛ ولی علم جدید طبیعت و جهان را به خود وانمیگذارد و اجازه نمیدهد موجود چنانکه هست، باشد و بماند، بلکه آن را تحت نظر قرار میدهد و در آن تصرف میکند و به آن صورت میبخشد. پس پژوهش هم دیگر وصف و گزارش چیزها چنانکه هستند، نیست، بلکه طرح دگرگون کردن آنهاست. پس اگر پژوهشها راهی به دگرگونی نگشایند و صرفاً در پایگاه های علم ذخیره شوند، نمیتوان گفت اثر علمی نیستند، اما منشأ تغییر نمیشوند. شاید سازمانهایی هم که باید آن طرحها را اجرا کنند، وجود نداشته باشند و به این جهت بدون استفاده میمانند.
پس وقتی از جایگاه علم و نظام علمی گفته میشود، مراد این است که سازمانهای علمی و تکنولوژیک و مالی و اداری قاعدتاً باید با هم مرتبط باشند و هر شأنی به شئون دیگر پیوسته باشد و به آنها مدد برساند. علم یک کشور اگر با فناوری و اقتصاد و مدیریت و آموزش و پرورش آن ارتباط و نسبتی نداشته باشد، چه اثر دارد؟ و وجه بودنش چیست؟ علم امر تزیینی و تفننی نیست؛ ولی چه کنیم که گاهی در جایی به کار نمیآید و ناگزیر زینت و مایه تفنن میشود! برای توجیه این وجه تزیینی نیز به سخنان اخلاقی از این قبیل متوسل میشوند که: «دانشمند به سود و علم کاری ندارد» و «علم اشرف از آن است که ارزشش با سود سنجیده شود»؛ غافل از اینکه این نظر اخلاقی که در مورد روحیه و رفتار دانشمند درست است، به ماهیت علم جدید ربطی ندارد.
علم جدید، علم تکنولوژیک است و اگر با تکنیک و تکنولوژی همراه و قرین نباشد، چیزی جز زینت نخواهد بود. متقدمان که از «شرف علم» میگفتند، علوم را بر حسب موضوعشان طبقه بندی میکردند. علمی که موضوعش شریفتر بود، اشرف علوم خوانده میشد. اکنون که مهمترین علوم، ریاضیات و فیزیک و زیست شناسی و علوم پزشکی و مهندسیاند، به دشواری میتوان از برتری علم سخن گفت و چه معنی دارد که کسی برود علم مکانیک یا اصلاح بذر و جراحی استخوان و هوش مصنوعی بخواند و آن علوم را به کار نبرد و از اینکه آنها را میداند، خرسند باشد؟!
از یک خلط و اشتباه دیگر هم باید پرهیز کرد: معمولاً فیزیکدان و شیمیدان و زیستشناس علم خود را کاربردی نمیدانند و آن را به کار نمیبرند؛ ولی آیا اگر زیستشناسی و شیمی و فیزیک و در صدر همه اینها ریاضیات علوم لازم تکنولوژی نبودند، اعتبار و قدر این علوم را چگونه میتوانستیم معین کنیم؟ توجه کنیم که تکنولوژی در اوج و مرتبه بالاترش با علم یگانه میشود. یادمان باشد که بمبهای اتمی و هیدروژنی را دانشمندان و فیزیکدانان طراحی کردند و ساختند و دانشمند صلحدوستی مثل انیشتین بود که به رئیسجمهوری امریکا نامه نوشت که برای پایان دادن به جنگ، میتوان از سلاح اتمی بهره برد و البته خیلی زود پشیمان شد!
منبع:https://khattkesh.ir