دسته‌ها
تجربه زیسته معلم ایرانی

بازی ای که آینده ای را تغییر داد

بازی‌ای که آینده‌ای را تغییر داد

الهه یارمحمد زهی

دسته‌بندی: تجربه‌های آموزشی

تجربه زیسته

سال‌های اول تدریسم بود و یک کلاس دهم انسانی شش‌نفره داشتم. ترکیب کلاس خاص بود؛ دو نفر فوق‌العاده قوی، دو نفر متوسط، و دو نفر ضعیف. اما در میان این شش نفر، مهدیس متفاوت بود. هرچقدر تلاش می‌کرد، انگار نتیجه‌ای نمی‌گرفت. با کمک معلمان، مدیر و والدین، سال دهم را با زحمت گذراند، اما وقتی به یازدهم رسید، باز هم معلم جامعه‌شناسی‌شان من بودم.

بچه‌ها خوشحال بودند، اما من نگران. کتاب جامعه‌شناسی یازدهم سخت‌تر از سال قبل بود. می‌دانستم که پنج نفر دیگر، با هر سختی‌ای که باشد، قبول می‌شوند. اما مهدیس؟ هیچ‌کس امیدی به او نداشت. نه خودش، نه معلمان دیگر، و نه حتی خانواده‌اش.

اما من مطمئن بودم که مهدیس توانایی دارد؛ فقط راهش را پیدا نکرده است.

تا اینکه یک روز، سرنوشت در قالب یک دسته ورق پاسور وارد کلاس شد…

وارد کلاس شدم و دیدم که بچه‌ها ورق‌های پاسور در دست دارند. متعجب پرسیدم:
«اینا چیکار می‌کنه اینجا؟»

بچه‌ها خندیدند: «خانم، برای فاطمه‌ست! معاون کلی دعواش کرد و بهش پس داد، گفت همین مونده که مدرسه رو قمارخونه کنید!»

کنجکاو شدم: «فاطمه، بلدی بازی کنی؟»
با افتخار گفت: «خانم، استادشم!»
بقیه چی؟
یکی از بچه‌ها با خنده گفت: «خانم، مهدیس هم خیلی حرفه‌ایه!»

جالب بود. پرسیدم: «از کجا یاد گرفتید؟»
«خانم، خانوادگی بازی می‌کنیم.»

کلاس پر از انرژی شده بود. بعد، بچه‌ها از من پرسیدند: «خانم، شما بلدید؟»
با لبخند گفتم: «نه!»
بچه‌ها هیجان‌زده شدند: «خانم، می‌خواید یاد بدیم؟»

اینجا بود که چیزی در ذهنم جرقه زد. شاید این، همان نقطه گمشده یادگیری مهدیس بود!

زنگ آخر هم با آنها کلاس داشتم و چون آخرهای اسفند بود، کار خاصی نداشتیم. قبول کردم، اما به شرطی که کسی متوجه نشود.

اولین بار بود که بچه‌ها با اشتیاق واقعی منتظر زنگ آخر بودند. وقتی وارد کلاس شدم، میزها را کنار هم گذاشته بودند. فاطمه با هیجان شروع کرد به توضیح قوانین بازی، و من حیرت‌زده شدم! چقدر دقیق، منطقی و حرفه‌ای توضیح می‌دادند! مهدیس هم چیزی کم نداشت. بازی شروع شد، و من و زهرا—یکی از شاگرد زرنگ‌های کلاس—برنده شدیم. بچه‌ها متعجب بودند که چطور کسی که تازه بازی را یاد گرفته، توانسته ببرد.

در بین بازی، از فاطمه و مهدیس درباره خانواده، دیدگاه‌هایشان، و حتی حکم شرعی این بازی پرسیدم. جالب بود که خیلی از چیزها را می‌دانستند، اما نگاهشان فقط یک سرگرمی بود.

آن شب، وقتی از مدرسه برگشتم، ذهنم درگیر بود. چطور مهدیس این بازی را این‌قدر سریع یاد گرفته بود، اما درس‌ها را نه؟

مشکل یادگیری نداشت؛ روش یادگیری‌اش متفاوت بود.

تعطیلات نوروز را صرف طراحی یک بازی جدید کردم. کارت‌هایی درست کردم که شبیه ورق‌های پاسور بودند، اما این بار با نمادهای کتاب جامعه‌شناسی. تصاویر مهم، سوال‌های تستی، جای خالی، و مفاهیمی که باید با هم مرتبط می‌شدند، همه روی کارت‌ها بودند.

اولین جلسه بعد از عید، کارت‌ها را به فاطمه دادم و گفتم: «مثل پاسور بین بچه‌ها تقسیم کن.» بچه‌ها که کارت‌ها را دیدند، شوکه شدند! اما خیلی زود، بازی را شروع کردند و غرق یادگیری شدند.

و مهدیس؟

او که تا دیروز از جامعه‌شناسی گریزان بود، حالا در یادگیری از همه جلوتر بود. در جلسات بعد هم به همین روش درس‌ها را مرور کردیم، و در پایان سال، مهدیس قبول شد!

آن روز یاد گرفتم که هیچ دانش‌آموزی واقعاً ضعیف نیست؛ این معلم است که باید راه یادگیری او را پیدا کند.

کشف مسیر یادگیری دانش‌آموزان: چگونه روش تدریس مناسب، موفقیت را رقم می‌زند؟

حسین طالب‌زاده

مقدمه

داستان مهدیس نمونه‌ای از چالشی اساسی در نظام آموزشی را نشان می‌دهد: تنوع سبک‌های یادگیری و ضرورت تطبیق روش تدریس با نیازهای دانش‌آموزان…

بحث

۱. نقش سبک‌های یادگیری فردی

۲. بازی‌سازی در آموزش

۳. تأثیر انتظارات معلمان بر یادگیری دانش‌آموزان

۴. یادگیری اجتماعی و تعامل گروهی

نتیجه‌گیری

تجربه مهدیس نشان می‌دهد که روش‌های تدریس انعطاف‌پذیر و متناسب با سبک یادگیری دانش‌آموزان، تأثیر مستقیمی بر موفقیت تحصیلی آن‌ها دارد…

یک پاسخ به «بازی ای که آینده ای را تغییر داد»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *